بلک ایتزی پر ماجرا

براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد استتويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زنددر کوير قلبم از تو براي تو مي نويسماي ک

براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت
را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد
که مرهمي شود براي دلتنگي هايم


امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 249
برچسب ها :

نوشته شده در 26 / 5 / 1391ساعت 11:24 توسط سوگند|



      نیلوبلاگ