بلک ایتزی پر ماجرا

وقتی در بم زلزله شد، کرمان زندگی می‌کردیم.فکرکنم دم دم‌های صبح بود که ضربه‌ای از زمین ما را بیدار کرد. ضربه مثل لگدی بودکه یکی بر کمرت زده باشد.

وقتی در بم زلزله شد، کرمان زندگی می‌کردیم.فکرکنم دم دم‌های صبح بود که ضربه‌ای از زمین ما را بیدار کرد. ضربه مثل لگدی بودکه یکی بر کمرت زده باشد. نیرویی عجیب، سریع و قدرتمند. خوب یادم هست از ترس دست وپای خودمان را گم کرده بودیم. در خروجی را هم نمی‌توانستیم پیدا کنیم. بعد که آرام‌ترشدیم تازه فهمیدم اگر قرار بود مرکز زلزله کرمان باشد که ما حتی فرصت نمی‌کردیمهمان لگد اول را بفهمیم. اینجا و درست در همین لحظه است که برخلاف میلت و تنها ازروی غریزه می‌گویی: " خدا رو شکر" مثل زمان موشکباران که تا موشک بهزمین می‌خورد زنده‌ها می‌گفتند: " خدا را شکر" البته " خدا را شکری"پر از عذاب وجدان. و تازه فردا صبح بود که فاجعه بم رخ نمود. چیزی که محال است تاابد از ذهن کسانی که درگیرش بوده‌اند پاک شود. و حالا این آذربایجان و این اهر واین آن شهرها و روستاهایی که من تا به حال ندیده‌ام اما می‌توانم قسمتی از وحشت ودرماندگی‌شان را درک کنم. درک که نه! تصور. زلزله از جنگ هم بدتر است. از همه چیزبدتر است. و همیشه خدا هم " هرچی سنگ است برای پای لنگ است." امیدوارم اینبار مسئولان دست از سر مسایلی که کمتر به مردم ما مربوط است بردارند و برای یک بارهم شده روی مشکلات همین جا و یا نه، لااقل روی مشکلات همین زلزله‌ زده‌ها تمرکزکنند. بگذارید مسایل جهانی و مسایل مربوط به هستی و بشریت و مشکلات قرن، فعلن معطلدرایت ما بماند تا شاید درد آذری زبان‌ها کمی تسکین یابد. پس فعلا تا اطلاع ثانویاز دنیا که مجبوریم کمی کارهایش را با تاخیر انجام دهیم عذر می‌خواهیم!


امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 162
برچسب ها :

نوشته شده در 26 / 5 / 1391ساعت 11:25 توسط سوگند|



      نیلوبلاگ